باران تنهایی

«باتب تنهایی جانکاه خویش زیرباران می سپارم راه خویش»

باران تنهایی

«باتب تنهایی جانکاه خویش زیرباران می سپارم راه خویش»

خدایا...

ای خدایی که همه جا هستی و دست نیافتنی! 

ای خدایی که توی تاریکی شب میشه تورو تو عظمت و شکوه آسمون و زیبایی و آرامش ستاره ها احساس کرد.

ای خدایی که میشه تورو توی دیده های گریون یه دلشکسته نظاره کرد.

ای خدایی که می شه تورو با نگریستن به دریای بی کرانه ای که انتهایی براش نمی بینی درک کرد.ای خدایی که در ذره ذره ی افریده هات هویدا هستی.. 

                     خدایی که گاهی خیلی دور و گاهی خیلی نزدیک هستی

تو خواستی تا به بنده هات نزدیکترشی و البته بنده ها به تو.. 

خواستی بنده هات خلیفه های تو روی زمین خاکی دستهاشونو بیارن بالا به سمت تو و آرزو کنند وتو نگفته برآورده کنی.

   وشاید این بین بنده ای که برای ارزوهای دورو درازش دستاشو بالا گرفته و تند نتد میگه و میگه..لحظه ای به خودش بیاد وشرم کنه از این همه گستاخی ها که کرده.. 

   وفقط لحظه ای تامل کافیه واسه یه قطره اشک توبه و ندامت و شرم.. 

وجلوه ی غفارالذنوبی تو.. 

دیشب لیله الرغائب مثل خیلی های دیگه یه عالمه ارزو داشتم برا گفتن..اما گفتن برام کافی نبود اصلا گفتن ارزو بهانه بود بهانه ای تنها برای حرم رفتن اونم نیمه شب.. 

وقتی تمام خیابون ها تو سکوت و تاریکیه..وارد خیابون منتهی به حرم که بشی دیگه اول و اخر شب معنی نداره ..ترافیک ماشین ها..آدمها..مردو زن ها..روشنایی حرم..

دلم برای این موقع حرم رفتن خیلی تنگ شده بود..اما پدرجان متوجه این احساسات وحرفهام برای تشویق کردنش به رفتن نمی شد.و با حالتی خسته میگفت فردا حتما میریم..!بعد ادامه ی فیلم تلویزیون رو نگاه میکرد.. 

منم با ناراحتی گفتم خدایا..امشب شب ارزوهاست!خب من میخوام برم حرم...میشه خودت جورش کنی؟و وسطای فیلم بود که دختر همسایه ی مهربون اومد در خونمون گفت ما میخوایم بریم حرم شما هم می یای؟  

   والبته رفتم حرم بادست خالی و البته با یه عالمه ارزو..تو صحن حرم..بین یه عالمه زائر.. در فضای ارامش بخش و ملکوتی احساس کردم دیگه ارزویی ندارم..   

 ((اللهم عجل لولیک الفرج))

  خداجون ممنونم..

فرصت جبران..

فکر می کنم همه ی ادم ها نیاز به فرصتی دارن تا یه حرف نابجا یه رفتار خطا که در گذشته انجام دادندرو جبران کنند تا به موقعیت بهتری برسند..مثلا با یه حرف ناخواسته باعث ناراحتی یه دوست می شن،یا در فرصتی که داشتن درست عمل نکردند مثل امتحان ..امتحانای درسی،رانندگی،شغلی ..یا کنکور..!و رد میشن.. 

و حالا فقط حدود بیست روز بیشتر به کنکور نمونده..و من موندم پشت کنکور برای اینکه فکر می کردم تمام تلاشم رو به کار نبردم ..برای اینکه تصمیم داشتم از تمام توانم بهره ببرم اما... 

افسوس که وقتی فرصت زیادی دارم شاد و سرخوش کارامو می زارم واسه ماهای اخر..و در اخرای کار هرچی هم تلاش کنم زمان کافی ندارم..می تونستم امسال رتبه ی خیلی خوبی بیارم می تونستم مثل بچه های خوب و درس خون،مصمم درس بخونم اما.. 

حالا همین روزهای اخر لحظه های اخر..وقتیه که ناامیدی معنا نداره افسوس خوردن جایی نداره فقط باید عمل کرد با سرعت زیاد روحیه ی خوب و توکل.. 

برای دستیابی به انچه ممکن بود بشوید،اما هنوز نشدید،هرگز دیر نیست...

با تب  تنهایی  جانکاه  خویش، 

زیر باران   می سپارم  راه  خویش. 

شرمسار از مهربانی های  او، 

می روم همراه باران کو به کو. 

 

چیست این باران که دلخواه منست؟ 

زیرچتراو روانم روشن است. 

چشم دل وا می کنم  

قصه ی یک قطره باران را تماشا می کنم: 

درفضا، 

همچو من درچاه تنهایی رها، 

می زند در موج حیرت دست و پا، 

خود نمی داند که می افتد کجا! 

در زمین، 

همزبانانی ظریف و نازنین، 

می دهند از مهربانی جا به هم، 

تا بپیوندند چون دریا به هم! 

 

قطره ها چشم انتظاران هم اند، 

چون به هم پیوست جان ها بی غمند. 

هرحبابی دیده ای در جستجوست، 

چون رسد هر قطره گوید:دوست! دوست! 

میکنند از عشق هم قالب تهی 

ای خوشا با مهرورزان همرهی! 

 

باتب تنهایی جانکاه خویش، 

زیرباران می سپارم راه خویش، 

سیل غم در سینه غوغا می کند، 

قطره ی دل میل دریا می کند، 

قطره ی تنها کجا دریا کجا، 

دور ماندم از رفیقان تا کجا! 

 

همدلی کو تا شوم همراه او، 

سرنهم هرجا که خاطرخواه او! 

 

شاید از این تیرگی ها بگذریم. 

ره به سوی روشنایی ها بریم. 

می روم،شاید کسی پیدا شود، 

بی تو کی این قطره دل دریا شود؟...