باران تنهایی

«باتب تنهایی جانکاه خویش زیرباران می سپارم راه خویش»

باران تنهایی

«باتب تنهایی جانکاه خویش زیرباران می سپارم راه خویش»

حرفی برای گفتن ندارم..دارم؟ 

این روزا ک مثل اون روزاو خیلی روزای اخیرسرم تو گوشیمه و از آدمای اطرافم بی خبرموندم ،نمی تونم از خاطره هام بگم چون خاطره ی مهمی نداشتم جز بیرون نرفتن حوصله نداشتن کز کردن یه گوشه..همش عوارضه نته؟  

ولی میدونم بهتر میشه ینی امیدوارم بهتر بشه..امید داشتن خوبه میدونم  

دخمل عمه جانم تفلدت مبالک عسیسم هرچندشخصا خدمت رسیدمبرات آرزوی خوشبختی و شادی می کنم 

آجی جونم میدونم ناراحتی و به روی خودت نمیاری،میدونم ازدسته منم دلخوری امیدوارم بتونم ازدلت دربیارم 

اگه نتونم غصه هاتو ازت بگیرم و شادت کنم به چ دردی میخورم هان؟ 

فردا صبح زود قراره بریم شمال اما من حس خاصی ندارم اگه میشد ک نرم نمیرفتم 

"اززندگی لذت ببرید،ازفرصت ها استفاده کنید،سرخوش باشید،شادی امروز را ب فردا موکول نکنید.چون این لحظه پیرترین سنی هستید ک تابحال بوده اید و جوانترین سنی ک تا ابد خواهید بود" 

یکی نیس همینو ی خودم بگه!

تنها ولی خوشحال!!

آروم آروم روی سنگفرش های راه باریک بی انتهای بین درختان پاییزی قدم میزنم.خش خش آرامش بخش و دوست داشتنی برگها رو زیر چکمه هام احساس میکنم.سوز سرما و وزش بادی که برگها رو به رقص درمیاره رو تا مغزاستخونم حس می کنم.دست به سینه،سرم رو توی ژاکتم فرو می برم.. قدم زنان،بی هدف،خیره به سنگفرش غرق در اندوهی میشم که خاطرات دردآور گذشته و هوای خشن و سرد اطرافم مسببش شدن.. 

اوج گرفتن هم زمان تپش قلبم و یخ زدن عمق وجودم ن به خاطرسرما ک سردی معشوق بی احساس و مغرورم رو با قطره های اشک گرمم تسکین میدم. 

من اینجا تنهام...و تنها خواهم ماند..عشقی ک غرورتو خورد کنه،عشقی ک شادیو ازت بگیره و قلب رنجور بهت میده،جدا از اینها وافاداری ب کسی ک دوست نداره و برای احساست ارزشی قایل نیست،این عشق همون بهتر ک زیر سیل قطره های اشکت شسته و مدفون بشه.. 

و تو تنها با ذره غرور باقی مونده،دل شکسته اما آروم وشاد از بلند شدن بعد از زمین خوردن تا افق زندگیت به راهت ادامه بدی..