باران تنهایی

«باتب تنهایی جانکاه خویش زیرباران می سپارم راه خویش»

باران تنهایی

«باتب تنهایی جانکاه خویش زیرباران می سپارم راه خویش»

امممم!از کجا شروع کنم؟  

خب از دیشب بهتره..اتفاقی که مدتها انتظارشو می کشیدم.هر کسی تو زندگیش از یه چیزی خیلی خوشش می یاد.هر چیزی..خب منم از ماشین خوشم میو مد..از نشستن روی صندلی راننده..با سرعت حرکت کردن تو خیابون های خلوت..والبته با چاشنی آهنگ.و واقعا رانندگی کردن رو دوست داشتم.اینقدر از بابا اینو خواستم ... 

اما فایده ای نداشت که نداشت.. 

بابا خیلی ماهه اینو نمی گم چون الان ماشین دار شدم..اینو می گم چون خریدن نخریدنش از رو حساب بود.شاید اگه همون بار اولی که ازش خواستم می خرید..پرتوقع می شدم و قدرشم نمی دونستم..  

اما حالا که یه سال دوری دانشگاه رو رفتم و اومدم و سختیشو چشیدم.حالا که دیدم چقدر آدمی که سویچ ماشین رو دستش می گیره و فکر می کنه یه سرو گردن از بقیه بالاتره، از چند فرسخی داد می زنه که  عقده ای هستش... 

و دیدم که وقتی آدم ماشین داره بد نیست گاهی با دوستایی که ماشین ندارن بره بیرون و خیلی هم خوش می گذره. 

میفهمم که دوسال ماشین نداشتن ارزش داره تا آدم یه چیزایی یاد بگیره. 

امشب بعد از مهمانی با دوتا ازفامیل ها که دوستامم حساب میشن..(مونث هستند!!) 

رفتیم حرم.ممنونم از بابا که اجازه داد ممنونم از اون فامیل که همراهیم کردند و از اون یکی فامیل که واسطه ی خیر شد..ممنونم از امام رضا که طلبیدمون..