باران تنهایی

«باتب تنهایی جانکاه خویش زیرباران می سپارم راه خویش»

باران تنهایی

«باتب تنهایی جانکاه خویش زیرباران می سپارم راه خویش»

عقربه های ساعت مدام درحال چرخش و روز و شب هایی که از پی هم می آیند و می روند و 

توقفی در کار نیست.. 

و من برای هماهنگ شدن با سرعت چرخ های زندگیم که میره به سمت انتهای پرده ی اول.. 

سعی می کنم از اشتباهات زندگیم درس بگیرم.. 

اما گاهی تجربه ی درس گرفتن خاطره ی تلخی رو تو خاطر آدم بجا می زاره و دلت می خواد خودت و یه جوری گوشمالی بدی که دیگه وای به حالت از این شوخی ها بکنی! 

چرا؟مگه همه مثل تو فکر می کنن؟شاید با یه شوخی ساده یه رابطه یه خانواده و...از هم بپاشه! 

خداروشکر که اتفاق من «انشاا...» که اونقدرها بی اهمیت بوده که بخواد چنین قدرت تخریبی داشته باشه! 

خودم قبول دارم که همیشه پشت هر شوخی یه منظوری خواه و ناخواه نهفته.. 

اما واقعا جدآ حقآ من منظوری نداشتم.. 

کسی منو مواخذه نکرده اما خودم تحمل ناراحت شدن کسی رو با جدی گرفتن یه موضوع بی اهمیت ندارم.. 

ساعت 5:30 و من باید 7:30 برم سرکار.. 

شاید حق با فاطم جانه بابا سنگ تموم گذاشته.. 

ممنون خدا 

ممنون بابا

خدایا..

خدایا!این ماه ماه توست..!درهای رحمتت به روی بنده هات بازه..به روایت خودمونی تر با بنده هات مهربون تری.. 

حالا که تو این ماه ما بنده هات روزه می گیریم سعی می کنیم حرفهای خوب بزنیم خواستیم غیبت کنیم پشت لبامونو گاز بگیریم بگیم وای غیبت نکن روزه ات باطل می شه ..!و کارای دیگه 

حالاکه باهام خودمونی تری.. میشه منم خودمونی تر شم و باهات یه خورده درد و دل کنم؟ 

خدایا...! 

خداجونم..تو چرا آدم رو خلق کردی؟هان؟ 

چرا تحویلش گرفتی گذاشتیش تو بهشتت..؟ 

چرا منو آفریدی؟چرا زمین رو ماه و ستاره ها سیاره ها جنگل و کوه و دشت و بیابون و واسه ما گذاشتی؟ 

چرا سختی های زندگی رو جلوی پامون گذاشتی؟بقیه رو نمی دونم که این سوالارو دارن یا نه.. 

اما من می گم..چرا؟چرا نگهمون داشتی تو این دنیا با سختی ها و دردها و غم ها و شادی های جورواجور ..؟ 

چرا؟تا با این چیزا سرمون گرم شه و زمان یه جوری بگذره؟واسه من یه عمره براا تو که چیزی نیست. .. 

خدا می دونم و شکی ندارم که تو هستی همیشه و می بینی و می شنوی... 

می دونم همیشه این تو بودی که منو از خطرا حفظ کردی.. 

اما من چرا نمی تونم جواب سوالامو ازت بگیرم ؟چرا نمی تونم وقتی باهات درد و دل می کنم جوابتو بشنوم و دلم قرص شه..؟ 

خدا جونم..واقعیت هایی تو زندگی من هست که نمی تونم تغییرشون بدم و تو می دونی که چقدر برای من دردناکند و غیر قابل تغییر.. 

خدایا چرا نباید لب به شکایت باز کنم؟چرا باید صبر کنم..؟ 

چرا......؟ 

چرا واقعیت های دردناک غیر قابل تغییری تو زندگی خیلی آدم ها هست که نمی تونن تغییرش بدن.. 

و برعکس بعضی ها به نظر می یاد که ... 

نمی دونم!

خسته ام.. 

بدادم نرسی داغون می شم.. 

من نمی خوام فقط روزه بگیرم نماز بخونم حرم برم و...به به چه دختر خوبی..! 

اینها برام کافی نیست..من معرفت می خوام که ندارم.!