باران تنهایی

«باتب تنهایی جانکاه خویش زیرباران می سپارم راه خویش»

باران تنهایی

«باتب تنهایی جانکاه خویش زیرباران می سپارم راه خویش»

لیله الرغایب

یکی از آرزوهای ماههای اخیرم این بود ک داستان اتفاقات اخیر زندگیمو زجرایی ک کشیدم و بنویسم و آخرش خودم ب عمر خودم پایان بدم.. 

یکی دیگه از آرزوهام این بود ک ی روز باعث و بانی تمام دردامو با دستای خودم خفه کنم یا با ماشین از رو وجود نحسش رد شم اما خو.. 

مثل اینکه وجود همچین آدمایی تو دنیایی ک ذره ای ارزش نداره شده وسیله ای واسه امتحان دین و ایمان آدمایی ک ی عمر ادعا داشتن و وسیله ی صبرو امتحان بنده هایی ک شاید لازم بوده یکم ک نه خیلی بیشتر از یکم چلونده بشن طعم سختی و نامردی و پستی های دنیا رو بچشن 

اما خداجونم..خدای مهربونم..تنها پناه و تنها معبودم،یگانه تکیه گاه ایمنم ک هیچ وقت در حق بنده هاش نامردی نمی کنه پشت بنده هاشو خالی نمیکنه صدای آه کشیدناشونو میشنوه و به موقع اش خوب جواب آه بنده های ستم دیدشو میده.. 

تورو قسم به همین شب.. 

همین شبی ک خیلی ها رفتن حرم امام رضا چون اعتقاد داشتن دست خالی برنمیگردن 

همین شبی ک خیلی ها ب هم التماس دعا گفتن 

همین شبی ک برات باارزشه .. 

خداجونم بسمه..کافیه.. 

اگه تاحالا خواستی امتحانم کنی از حالا ب بعد دستمو بگیر.. 

خودت دیدی ک تحمل وصبرم تموم شد..دیدی خدا..  

تو همه چیو دیدی خدا..تو  شاهد بودی.. 

همین آرومم میکنه همین ک هستی همین ک میبینی همین ک.. 

تنهام نزار