باران تنهایی

«باتب تنهایی جانکاه خویش زیرباران می سپارم راه خویش»

باران تنهایی

«باتب تنهایی جانکاه خویش زیرباران می سپارم راه خویش»

دلسوزیه بیخودی:)

من واسه چی تا الان مجرد موندم؟؟ن واقعا واسه چی؟بمونم تو خونه دلسوزی واسه مامان بابام بکنم؟آخی طفلکی مامانم ک بابام بیشتر موقع ها بیرونه..آخی طفلکی بابام ک مامانم مثلا فلانه 

بعدم هی ب مامانت گیربدی از اون ور ب بابات..کسی هم محلت نده..توهم غصه ی همرو بخوری و جای اونا بسووزی زیر دست و پا له بشی..آخرم بقیه بگن از بس تو نازو نعمت بزرگ شده از بی مشکلی ب این روز افتاده یا هزارتا تیکه کنایه دیگه..!!! 

اصن شمارو به من چه!!! برید هرکار دلتون می خواد بکنید..من اخمخ چرا دارم خودمو زیر دست وپاتون له میکنم؟؟ 

مشاوره برمیگرده ب من میگه:تو الان دخترمامانتی یا مامان مامانت؟تو الان نگهبان هسی بازجوهسی مامانبزرگ هسی همه چی هسی الا دختر!! 

میگه چون بار بقیه رو برداشتی گذاشتی رو دوشت داری له میشی..باری ک ماله تو نیست و بزار پایین حالت خوب میشه 

خو دارم فک می کنم میبینم راس میگه!!باو اصن منم فقط ب خودم فک میکنم ب من چه شماها ب فکر زندگیتون نیسین منم دارم این وسط خودمو عذاب میدم 

خداگره های این مشکلارو میدم دستت درحقشون هرکارخواسی بکن!!تنبیهشون کن یا آدمشون کن..یا هرچی خودت میدونی.. 

من از امشب از شغل مزخرف دلسوزی کردن واسه مامان بابای نامردم استعفا میدم

فرصت ها ابرهایی زودگذرند آنها را دریابید!!

هرکسی توی زندگیش یه چیزایی داره ک دوسش داره یا ماله خودش باشه،اما ممکنه یه چیزیو ندونه... 

اینکه اگه قدره داشتهاتو ندونی اگه مواظبشون نباشی روزگار ازت میگیریتشون..حالا روزگار میتونه آدمای فرصت طلب باشه یا زمانی ک قدرشو ندونسیو فرصته،پوله،عشقه...مثل ابر زودگذری میره و دیگه برنمیگرده.. 

همون موقع ک حس خطرکردی..دیدی داری مشروط میشی..ورشکست میشی..عشقت از پیشت میره..همون موقع ک ب خودت اومدی.اون موقعست ک انگیزه ی تغییرکردنو پیدا میکنی،حس می کنی واسه سرنوشتت باید همت کنی و بجنگی..  

اگه بتونی اشتباهاتتو جبران کنی ک چ عالی ولی اگه دیرشده باشه.. 

خدا کنه ک دیرنشه!!

اوممم جلام وباگم اومدم دوباله ا چیزی بمیسم توت 

خوب چی بمیسم؟  

اووم مسافرت شمال!!صبحه زود ک از بیخوابی دیشبش داشتم میمردم رفتم تو ماشینه عمو جان ولی بازم خوابم نبرد..با دخمل عمو آهنگ گوشیدیمو نسکافه ک من دوج دالم خوردیم...مزه ی مسافرت اصن ب زن عمو-نسکافه است 

یه جاهم تو جنگل گلستان بود آبشارو طبیعته بکری داشت منم چن تا عکس گرفتم ولی دلم میخواس بپرم تو آب یخ پایین آبشار اونم تو هوای گرممم اومم حیف ک نشد! 

شمالم ک رسیدیم رفتیم تو ی ویلا طبقه ی دوم با پنجره های رو ب دریا،ساحلشم سنگی و شیب دار..نشد برم جت اسکی حیف ولی ب جاش نصفه شبی لب پنجره تو تاریکی رو ساحله سنگی ی چی دیدم در حد تیم ملی!! 

با اینکه دلم موخواس بازم بومونیم لب دریا پاشیدیم سواره ماشین رفتیم و رفتیم همه جاده ها سرسبزو هوا ابری و سرد ، گردنه حیرانم ی شب خونه گرفتیم خوابیدیم..خعلی جایه دنجی بود 

رفتیم سمته سرعین،سرعین جزو شهراییه ک خیابوناش مغازه هاش حتی فضاش یادم میمونه چراشو نمیدونم..واس آبگرم رفتیم پارک آبی ایرانیان هم تمیز بود هم شیک بود هم آهنگ گذاشته بودن از جاهایه دیگه فک کنم بهتر بودش 

بعدم رفتیم تله اسکی برگشتنام ی ساعتی آستارا موندیم بعدشم چون تو جاده ی بین راه ماشینا همرامون نگه داشتن واسه بلال و آلوچه پدرجان به هوای بقیه نگه نداشت به جبرانش تو تالش با هم رفتیم سورتمه جنگلی 

تو راهه برگشت بازم یه شب دیگه کناره دریا موندیم تویه ویلای آشنا تو چابکسر ویلای خوشملی بود یه خونه وسط یه باغ.. 

روزه بعدشم برگشتیم سمته مشهده خودمون 

با اینکه دلم نمی خواس برم با اینکه با دخمل عمه یکم مکشل داشتیم با اینکه دلم می خواس بقیه هم بودن ولی خوش گذشت

حرفی برای گفتن ندارم..دارم؟ 

این روزا ک مثل اون روزاو خیلی روزای اخیرسرم تو گوشیمه و از آدمای اطرافم بی خبرموندم ،نمی تونم از خاطره هام بگم چون خاطره ی مهمی نداشتم جز بیرون نرفتن حوصله نداشتن کز کردن یه گوشه..همش عوارضه نته؟  

ولی میدونم بهتر میشه ینی امیدوارم بهتر بشه..امید داشتن خوبه میدونم  

دخمل عمه جانم تفلدت مبالک عسیسم هرچندشخصا خدمت رسیدمبرات آرزوی خوشبختی و شادی می کنم 

آجی جونم میدونم ناراحتی و به روی خودت نمیاری،میدونم ازدسته منم دلخوری امیدوارم بتونم ازدلت دربیارم 

اگه نتونم غصه هاتو ازت بگیرم و شادت کنم به چ دردی میخورم هان؟ 

فردا صبح زود قراره بریم شمال اما من حس خاصی ندارم اگه میشد ک نرم نمیرفتم 

"اززندگی لذت ببرید،ازفرصت ها استفاده کنید،سرخوش باشید،شادی امروز را ب فردا موکول نکنید.چون این لحظه پیرترین سنی هستید ک تابحال بوده اید و جوانترین سنی ک تا ابد خواهید بود" 

یکی نیس همینو ی خودم بگه!

تنها ولی خوشحال!!

آروم آروم روی سنگفرش های راه باریک بی انتهای بین درختان پاییزی قدم میزنم.خش خش آرامش بخش و دوست داشتنی برگها رو زیر چکمه هام احساس میکنم.سوز سرما و وزش بادی که برگها رو به رقص درمیاره رو تا مغزاستخونم حس می کنم.دست به سینه،سرم رو توی ژاکتم فرو می برم.. قدم زنان،بی هدف،خیره به سنگفرش غرق در اندوهی میشم که خاطرات دردآور گذشته و هوای خشن و سرد اطرافم مسببش شدن.. 

اوج گرفتن هم زمان تپش قلبم و یخ زدن عمق وجودم ن به خاطرسرما ک سردی معشوق بی احساس و مغرورم رو با قطره های اشک گرمم تسکین میدم. 

من اینجا تنهام...و تنها خواهم ماند..عشقی ک غرورتو خورد کنه،عشقی ک شادیو ازت بگیره و قلب رنجور بهت میده،جدا از اینها وافاداری ب کسی ک دوست نداره و برای احساست ارزشی قایل نیست،این عشق همون بهتر ک زیر سیل قطره های اشکت شسته و مدفون بشه.. 

و تو تنها با ذره غرور باقی مونده،دل شکسته اما آروم وشاد از بلند شدن بعد از زمین خوردن تا افق زندگیت به راهت ادامه بدی.. 

 

                                                          

هی روزگارررر!

دلم برای وبلاگم میسوزه.. 

ولش کردم به امان خدا این همه خاطره این همه اتفاق این همه حرف واسه گفتن ،فراموش شدن و من یادگاری اینجا ثبت نکردم...  

از آخرین متنم تا حالا باید تغییر کرده باشم؟

آره تغییر کردم ولی ..درسته نته درست حسابی نداشتم همون نت گوشیم برای سرگرم کردنم تو این مدت کافی بود!پس مثه متنه قبلیم باید ببندنم به تخت 

هنوز دردام اعتیاد نتی هستم البته کمی! 

با همه ی اینا یه دوست خوبی دارم که به داشتنش می بالم. 

چون نزاشتی اسمتو بگم میگم همون بعضیا.. 

دوستی مثل بعضیا تو دنیای نتی باعث شده احساسی تنهایی نکنم  غم و شادیهامو باهاش تقسیم کنم مثل خواهرنداشتم میمونی بعضیا 

 

هیچی بدتراز گذشتن از خواب شیرین صبح نیست!رفتن به کلاس درس نامرتبط با رشتت که تجربه ای توش نداری اونم نزدیک امتحانا اونم چه درسایی سعی می کنم بهش فک نکنم!!!8 تا 12 تموم شد مونده 2 تا 6 و البته تا یه سال دیگه سه روز در هفته به همین منوال! 

من میتونم..

سلاااااامممم

وباگه خوشملم سلام... 

دلم تنگیده بود تا یه چی تو وبم بنویسم امااااا... 

وقتی تو نحوه ی استفاده ی درست از یک ابزار رو یاد نداشته باشی و صبح تا شب ..شب تا صبح سرت تو لپ تابت باشه و ... 

آره دیگه باباهه و مامانه نگران می شن و تصمیم به مداوای دخملشون می کنن .. 

کلینیکه ترک اعتیاد والدینی به شیوه ی مقتدرانه.. 

محروم می شی از نت..می بندنت به تخت و باید یه چند دوره ای رو بگذرونی تا پاکه پاک شی بعدشم واسه خودت تفلد بگیری که مثلا تفلد یه ماهگیه دوری از اینترنت.. 

اما واسه من به یه هفته هم نمی کشه.. 

خب دیگه یکم جدی بشم..!! 

امروز روز عرفه است..و من تا شب کلاس دارم اما نمی رم می رم حرم واسه دعا .. 

اگه امام رضا بطلبه .. 

التماس دعا ..

چی بگم؟قدرت بیانشو و توضیح دادنشو ندارم! 

امان از تنهایی! 

من و دوتا داداش کوچیک.. 

اگه داداشام بزرگتر از من بودن یا اگه یه خواهری تو همسن های خودم یا کمی بزرگتر داشتم.. 

امشب تو خونه تنها نمی موندم تا مامان بابا جان برن عروسی فامیل دوووور! 

می دونم آدم باید عزت نفس داشته باشه و برای شب بیرون رفتن به دیگران متکی نباشه! 

خودم کردم دیگه! 

حالا دو تا فامیل جان ها گفتند بیا با ما بریم فلان جا! 

اما...اما...! 

هم از این موندم هم از اون..! 

چون بابا جون خوشش نمی یاد دخملش واسه بیرون رفتن خودشو یه جا جاکنه.. 

اما واقعا اونها خودشون گفتند حتی یکیشون اصرار هم کرد!منم دلشو شکوندم و مطمئنم تو دلش یا پشت سرم یه چیزی می گه.. 

اما مهم نیست.. 

یه شبه دیگه ..

عزت نفس

آدم هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت نباید به هیچ قیمتی خودش رو کوچیک کنه به التماس کردن بیفته  

حتی اگر موضوع عشق و محبت باشه و تو عاشق کسی باشی نباید محبت رو از طرف مقابلت گدایی کنی... 

هرچه قدر به کسی دلبستگی یا بهتره بگم وابستگی داشته باشی و برای اینکه دوری از اون بهت لطمه می زنه بخوای به التماس کردن بیفتی بیشتر خودتو تو بدبختی غرق می کنی. 

این چیزای پیش و پا افتاده ارزش کوچک شدن شخصیتی که خدا اونو بزرگ و متعالی می خواد و نداره... 

اگه قرار بود آدم کوچیک بشه خدا اولی تره به آدم ها و گرفتاری های زمینی! 

در حالی که خدا آبروی آدم رو نمی بره با اینکه می تونه. 

پس خوار شدن خفیف شدن التماس کردن و محبت گدایی کردن باشه تو خلوت ها و درد و دلامون با خدا. 

خداجونم

آه خداجونم.. 

حالم اصلا خوب نیست و تو بهتر از هر کس دیگه ای می دونی چرا.. 

در اصل فقط و فقط تو می دونی که چرا من اینقدر ناراحتم.. 

چرا دوست دارم همین الان بزنم زیر گریه و مثل بچه ها بپرم تو بغل یه بزرگتر! 

کاش می تونستم حس با تو بودن رو بهتر احساس کنم.

کاش می تونستم رایحه ی گرم محبتت رو با تمام وجودم استشمام کنم..

کاش می تونستم صداتو بشنوم! 

کاش نیازی نبود برای پیدا کردن جواب سوالام اینقدر دنبال کتاب و سرچ گوگل و سوال و بحث با دیگران باشم! 

کاش تو خودت همه چیزو بهم می گفتی.. 

کاش امام زمان بود و سروری می کرد..

لااقل مطمئن بودم جامعه ای که توش زندگی می کنم یه جامعه ی اسلامی واقعیه! 

شاید اون موقع .. 

نمی دونم!