یکی از آرزوهای ماههای اخیرم این بود ک داستان اتفاقات اخیر زندگیمو زجرایی ک کشیدم و بنویسم و آخرش خودم ب عمر خودم پایان بدم..
یکی دیگه از آرزوهام این بود ک ی روز باعث و بانی تمام دردامو با دستای خودم خفه کنم یا با ماشین از رو وجود نحسش رد شم اما خو..
مثل اینکه وجود همچین آدمایی تو دنیایی ک ذره ای ارزش نداره شده وسیله ای واسه امتحان دین و ایمان آدمایی ک ی عمر ادعا داشتن و وسیله ی صبرو امتحان بنده هایی ک شاید لازم بوده یکم ک نه خیلی بیشتر از یکم چلونده بشن طعم سختی و نامردی و پستی های دنیا رو بچشن
اما خداجونم..خدای مهربونم..تنها پناه و تنها معبودم،یگانه تکیه گاه ایمنم ک هیچ وقت در حق بنده هاش نامردی نمی کنه پشت بنده هاشو خالی نمیکنه صدای آه کشیدناشونو میشنوه و به موقع اش خوب جواب آه بنده های ستم دیدشو میده..
تورو قسم به همین شب..
همین شبی ک خیلی ها رفتن حرم امام رضا چون اعتقاد داشتن دست خالی برنمیگردن
همین شبی ک خیلی ها ب هم التماس دعا گفتن
همین شبی ک برات باارزشه ..
خداجونم بسمه..کافیه..
اگه تاحالا خواستی امتحانم کنی از حالا ب بعد دستمو بگیر..
خودت دیدی ک تحمل وصبرم تموم شد..دیدی خدا..
تو همه چیو دیدی خدا..تو شاهد بودی..
همین آرومم میکنه همین ک هستی همین ک میبینی همین ک..
تنهام نزار
سلام وبلاگ جالبی است موفق باشی
خدا هیشکی رو تنها نمیذاره
سرگذشت منو که خوندی....
عه مطلب جدید پست کردین
خوبه خوشحال شدم :)
رمز هم که داره :/