-
یادش بخیر
1402/04/24 11:15
نمیدونم چیشد اتفاقی یاد وبلاگم کردم حتی یوزر پسوردم بزور یادم میومد.. دلم نیومد چیزی ننویسم..راستش به این فکر کردم که چقدر قبلنا همه چیز در عین سادگی جذاب تر بود..وقتی اینستاگرام و تلگرام و نرم افزارای دیگه نبود و ماها پشت اسم های مستعارمون حرفای دلمونو میزدیم و دنبال ویو و لایک خوردن نبودیم،دنبال شواف و افتادن تو...
-
قرص های اعصاب
1399/07/22 12:07
از آخرین یادداشتم توی این وبلاگ دو سال میگذره و نکته ی مهمی که با خوندن مطلب قبلی بهش پی میبرم اینه که چقدر زندگی غیرقابل پیش بینیه.. دوسال از آخرین یادداشتم میگذره و من دکتری مرحله ی اول رو با رتبه ی خیلی خوب قبول شدم و حتی سرکارمیرم ولی فکرشو نمیکردم که هفت ماه با اضطراب حملات پنیک و افسردگی و خواب و اشتهای داغون...
-
دو سال طرح دوست داشتنی پر اتفاق...
1397/02/10 09:26
یه روز یه صبح زیبای دیگه شروع شد ومن پشت سیستم سرکارم نشستم. جایی که دوستش دارم و دو ماه دیگه که طرحم تموم میشه باید ترکش کنم .... جایی که خیلی چیزا ازش یاد گرفتم و با خیلی ها آشنا شدم..جایی که سحرخیز شدم و از خواب نیمروزم گذشتم..و با آدم های مختلف ,و اخلاق متفاوتشون آشنا شدم..آدم عصبی شکاک که به هیچکس اعتماد نداره و...
-
یک روز دیگه..
1397/02/05 10:34
هرروزی که میاد یک شروع جدید داره و یک پایان...گاهی انقدر بهت خوش میگذره که شب موقع خواب وقتی خاطرات اون روزتو مرور میکنی خنده از لبات محو نمیشه و گاهی یه روزه مثل روزای دیگه...خیلی عادی خیلی معمولی...گاهی هم انقدر حس میکنی بده که از شدت بدی به سختی سرت ر رو بالشتت میزاری و یا حتی ممکنه به خاطرافکار و احساسات مشوشت...
-
ماجرای منو چادرم..
1393/04/10 11:55
-
ماجراهای منو بابام!
1393/04/10 00:26
-
لیله الرغایب
1393/02/12 02:25
یکی از آرزوهای ماههای اخیرم این بود ک داستان اتفاقات اخیر زندگیمو زجرایی ک کشیدم و بنویسم و آخرش خودم ب عمر خودم پایان بدم.. یکی دیگه از آرزوهام این بود ک ی روز باعث و بانی تمام دردامو با دستای خودم خفه کنم یا با ماشین از رو وجود نحسش رد شم اما خو.. مثل اینکه وجود همچین آدمایی تو دنیایی ک ذره ای ارزش نداره شده وسیله...
-
آرامش کاذب!
1392/12/02 14:38
ب طور اتفاقی لب تابم رو ک گوشه اتاقم خاک می خورد و باز کردم و ی نگاهی ب وای فای اطراف انداختم..و بله!! کلی نت دورو بر بود ک یک نته بازه بدونه پسوردم بینشون یافت همی میشد حوصله عذاب وجدان گرفتن و ندارم میخواست واسش پسورد بزاره حالا ک نزاشته منم قول میدم چیزی دانلود نکنم مدتی میشه ک خونمونو عوض کردیم.. ترم پنجمم و...
-
متاسفم!
1392/09/15 20:42
دلم نمی خواد اینو بگم ..ولی مجبورم!! همیشه دوستت داشتم..از ته دلم همیشه دلم ب این گرم بود ک تو مال منی فقط مال من و داشتن تو لبخند دلپذیری رو روی لبم میاورد.. برام اسطوره ای بودی ک نصایحشو از ته دل می پذیرفتم و بتی ک تو قلبم ستایشش میکردم و تکیه گاهی ک با داشتنش با غرور و افتخار توزندگیم قدم برمیداشتم.. ولی ترسیدم!!...
-
نباید تنهام میزاشتی
1392/09/03 07:04
نباید تنهام میزاشتی!اونم الان تو این موقعیت!حالا ک حساسم..حالا ک اضطرابم بالاست..حتی برای دوروز! فک کنم ذره ای از احساسیو ک من بتو دارم تو بمن نداری! کاش دلم سنگی بود..کاش بی تفاوت بودم..کاش بودونبودت واسم یکسان بودکاش از خدا میخوام به عناون آه دلم یا هرچیز دیگه ای تمام این حساسیت و وابستگی و دوس داشتن و ازم بگیره...
-
دلسوزیه بیخودی:)
1392/09/03 00:31
من واسه چی تا الان مجرد موندم؟؟ن واقعا واسه چی؟بمونم تو خونه دلسوزی واسه مامان بابام بکنم؟آخی طفلکی مامانم ک بابام بیشتر موقع ها بیرونه..آخی طفلکی بابام ک مامانم مثلا فلانه بعدم هی ب مامانت گیربدی از اون ور ب بابات..کسی هم محلت نده..توهم غصه ی همرو بخوری و جای اونا بسووزی زیر دست و پا له بشی..آخرم بقیه بگن از بس تو...
-
فرصت ها ابرهایی زودگذرند آنها را دریابید!!
1392/07/06 12:01
هرکسی توی زندگیش یه چیزایی داره ک دوسش داره یا ماله خودش باشه،اما ممکنه یه چیزیو ندونه... اینکه اگه قدره داشتهاتو ندونی اگه مواظبشون نباشی روزگار ازت میگیریتشون..حالا روزگار میتونه آدمای فرصت طلب باشه یا زمانی ک قدرشو ندونسیو فرصته،پوله،عشقه...مثل ابر زودگذری میره و دیگه برنمیگرده.. همون موقع ک حس خطرکردی..دیدی داری...
-
[ بدون عنوان ]
1392/06/12 20:44
اوممم جلام وباگم اومدم دوباله ا چیزی بمیسم توت خوب چی بمیسم؟ اووم مسافرت شمال!!صبحه زود ک از بیخوابی دیشبش داشتم میمردم رفتم تو ماشینه عمو جان ولی بازم خوابم نبرد..با دخمل عمو آهنگ گوشیدیمو نسکافه ک من دوج دالم خوردیم...مزه ی مسافرت اصن ب زن عمو-نسکافه است یه جاهم تو جنگل گلستان بود آبشارو طبیعته بکری داشت منم چن تا...
-
[ بدون عنوان ]
1392/05/21 21:30
حرفی برای گفتن ندارم..دارم؟ این روزا ک مثل اون روزاو خیلی روزای اخیرسرم تو گوشیمه و از آدمای اطرافم بی خبرموندم ،نمی تونم از خاطره هام بگم چون خاطره ی مهمی نداشتم جز بیرون نرفتن حوصله نداشتن کز کردن یه گوشه..همش عوارضه نته؟ ولی میدونم بهتر میشه ینی امیدوارم بهتر بشه..امید داشتن خوبه میدونم دخمل عمه جانم تفلدت مبالک...
-
تنها ولی خوشحال!!
1392/05/18 23:35
آروم آروم روی سنگفرش های راه باریک بی انتهای بین درختان پاییزی قدم میزنم.خش خش آرامش بخش و دوست داشتنی برگها رو زیر چکمه هام احساس میکنم.سوز سرما و وزش بادی که برگها رو به رقص درمیاره رو تا مغزاستخونم حس می کنم.دست به سینه،سرم رو توی ژاکتم فرو می برم.. قدم زنان،بی هدف،خیره به سنگفرش غرق در اندوهی میشم که خاطرات دردآور...
-
هی روزگارررر!
1392/02/19 12:50
دلم برای وبلاگم میسوزه.. ولش کردم به امان خدا این همه خاطره این همه اتفاق این همه حرف واسه گفتن ،فراموش شدن و من یادگاری اینجا ثبت نکردم... از آخرین متنم تا حالا باید تغییر کرده باشم؟ آره تغییر کردم ولی ..درسته نته درست حسابی نداشتم همون نت گوشیم برای سرگرم کردنم تو این مدت کافی بود!پس مثه متنه قبلیم باید ببندنم به...
-
سلاااااامممم
1391/08/04 12:47
وباگه خوشملم سلام... دلم تنگیده بود تا یه چی تو وبم بنویسم امااااا... وقتی تو نحوه ی استفاده ی درست از یک ابزار رو یاد نداشته باشی و صبح تا شب ..شب تا صبح سرت تو لپ تابت باشه و ... آره دیگه باباهه و مامانه نگران می شن و تصمیم به مداوای دخملشون می کنن .. کلینیکه ترک اعتیاد والدینی به شیوه ی مقتدرانه.. محروم می شی از...
-
[ بدون عنوان ]
1391/06/31 21:07
چی بگم؟قدرت بیانشو و توضیح دادنشو ندارم! امان از تنهایی! من و دوتا داداش کوچیک.. اگه داداشام بزرگتر از من بودن یا اگه یه خواهری تو همسن های خودم یا کمی بزرگتر داشتم.. امشب تو خونه تنها نمی موندم تا مامان بابا جان برن عروسی فامیل دوووور! می دونم آدم باید عزت نفس داشته باشه و برای شب بیرون رفتن به دیگران متکی نباشه!...
-
عزت نفس
1391/06/27 18:28
آدم هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت نباید به هیچ قیمتی خودش رو کوچیک کنه به التماس کردن بیفته حتی اگر موضوع عشق و محبت باشه و تو عاشق کسی باشی نباید محبت رو از طرف مقابلت گدایی کنی... هرچه قدر به کسی دلبستگی یا بهتره بگم وابستگی داشته باشی و برای اینکه دوری از اون بهت لطمه می زنه بخوای به التماس کردن بیفتی بیشتر خودتو تو...
-
خداجونم
1391/06/25 14:16
آه خداجونم.. حالم اصلا خوب نیست و تو بهتر از هر کس دیگه ای می دونی چرا.. در اصل فقط و فقط تو می دونی که چرا من اینقدر ناراحتم.. چرا دوست دارم همین الان بزنم زیر گریه و مثل بچه ها بپرم تو بغل یه بزرگتر! کاش می تونستم حس با تو بودن رو بهتر احساس کنم. کاش می تونستم رایحه ی گرم محبتت رو با تمام وجودم استشمام کنم.. کاش می...
-
ظلمت نفسی!
1391/06/21 17:37
داشتم با خودم فکر می کردم که چقدر از آدم های ظالم بدم می یاد.. چطور آدم ها می تونن در حق هم ظلم کنند و اشک طرف مقابلشونو در بیارن.. چطور می تونن رنج و ناراحتی کسی رو که خودشون مسببش بودند و ببینن وتاب بیارن.. اما از همه اینها که بگذریم یه آدم چطور می تونه در حق خودش ظلم کنه؟ و من چطور تونستم؟ قضیه ی ظلمت نفسی هم همینه...
-
کمی خلوت..
1391/06/01 20:23
نمی دونم آدم موقع بی حوصلگی هم دستش به قلم می ره یا نه..! اما خودم با اینکه حوصله ندارم دوست دارم همین حس از زندگیم رو هم ثبت کنم! حوصله ندارم فردا برم مسافرت.. حال سرکار رفتن رو هم ندارم.. حال تنها موندن و حرفهای بقیه رو هم که چرا نیومدی رو هم ندارم.. اما بدجوری دوست داشتم یه کم تنها می بودم.. :ای دختر..مگه از آدم...
-
[ بدون عنوان ]
1391/05/23 05:29
عقربه های ساعت مدام درحال چرخش و روز و شب هایی که از پی هم می آیند و می روند و توقفی در کار نیست.. و من برای هماهنگ شدن با سرعت چرخ های زندگیم که میره به سمت انتهای پرده ی اول.. سعی می کنم از اشتباهات زندگیم درس بگیرم.. اما گاهی تجربه ی درس گرفتن خاطره ی تلخی رو تو خاطر آدم بجا می زاره و دلت می خواد خودت و یه جوری...
-
خدایا..
1391/05/15 03:12
خدایا!این ماه ماه توست..!درهای رحمتت به روی بنده هات بازه..به روایت خودمونی تر با بنده هات مهربون تری.. حالا که تو این ماه ما بنده هات روزه می گیریم سعی می کنیم حرفهای خوب بزنیم خواستیم غیبت کنیم پشت لبامونو گاز بگیریم بگیم وای غیبت نکن روزه ات باطل می شه ..!و کارای دیگه حالاکه باهام خودمونی تری.. میشه منم خودمونی تر...
-
[ بدون عنوان ]
1391/04/15 03:22
امممم!از کجا شروع کنم؟ خب از دیشب بهتره..اتفاقی که مدتها انتظارشو می کشیدم.هر کسی تو زندگیش از یه چیزی خیلی خوشش می یاد.هر چیزی..خب منم از ماشین خوشم میو مد..از نشستن روی صندلی راننده..با سرعت حرکت کردن تو خیابون های خلوت..والبته با چاشنی آهنگ.و واقعا رانندگی کردن رو دوست داشتم.اینقدر از بابا اینو خواستم ... اما فایده...
-
بخیر گذشت..
1391/03/10 01:08
امروز روز دل انگیزی بود.نه برای اینکه اخرین روز دانشگاه قبل از امتحانات بود نه! امروز روز دل انگیزی بود ..چون من نه با سرنوشت بلکه برای سرنوشت مجبور شدم کمی درگیر شم.. اول صبح ساعت یک ربع به ۷ بیدار شدم و می دونستم روز سختی در پیش دارم.. ۶یا7جلسه غیبت تربیت بدنی!می خواستم حذفش کنم برا همین نرفتم..و غافل از اینکه دروس...
-
[ بدون عنوان ]
1391/02/16 10:56
سلاممممم... سلام به حس خوب زندگی،به هوای خوب یا بدی که استنشاق می کنم،به تمام روزایی رو که تو دانشگاه سپری می کنم ..به انتظار تعطیلی سه روزه ی آخر هفته،سلام به روزای تعطیلی که خیلی زود می گذرند..سلام به اینترنت adsl ام که دوباره وصل شد..سلام به تمام خاطراتی که با گوش دادن به این آهنگ منو به یادشون می اندازه..سلام به...
-
زلزله...
1390/10/29 17:08
امروز بعدازظهر امتحان داشتم وقتی برگشتم خونه می خواستم ببینم نتایج امتحانایی که دادم اومده یا نه.. مامان جان و داداشیا خوابیده بودند ومنم پشت میز توی پذیرایی نشسته بودم که در لحظه ای آنی متوجه تکون خوردن لوسترها و خونه و تابلوهای رو دیوار و بقیه چیزهاشدم .. بدو بدو همین طور که به لوسترا نگاه می کردم تا مطمئن شم اشتباه...
-
چه روز خوبی..!
1390/10/08 00:34
شاید نوشتن خاطرات روزانه و اینکه بگی از صبح تا حالا چه اتفاقی اتفادو نیفتاد به نظر کسل کننده بیاد اما اگه اون روز برای تو روز خاصی باشه،تو می خوای که تمام جزئیات اون روزو تو تقویم خاطراتت ثبت کنی.. خوب امروز تولدم بود... تولد بیست سالگیم ..و من از بین این همه روز امروز از هشت صبح تا هشت شب دانشگاه کلاس داشتم.. به خودم...
-
آخ جون عید غدیر..!!!
1390/08/24 02:39
با اینکه نمی دونم فردا چه اتفاقاتی قراره بیفته با دونستنه اینکه فردا عید غدیره خیلی خوشحال می شم عید غدیری رو به یاد نمی یارم که ناراحت بوده باشم.. به خاطر رفتن خونه ی آقاجون عیدی های عمه جونی ها باباجونی وآقاجونی و..دیدوبازدیدو اتفاقات همراهش اول از همه بگم از خاطره ی دانشگاه دیشب!خوشحال از اینکه حداقل یکشنبه ها رو...